جنگلی سبز در اندرون سینهام
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من دانهی خفتهی سبزه بسته
آفتابم اگر دریابد
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من مداد رنگی و کاغذ سپید
فرصت کودکی که دست داد
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من طیف سبز همچون نت چهارم رنگین کمان
باران که زد
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من برگی سبز همچون برگ نارون، همچون برگ ارسی، همچون برگ بلوط
بهارم که شد
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من سیر ابرها در آسمان، هر روز در آمدن و رفتنی دگر
روزگارم اگر مهلتی دهد
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من مسافری در کویر
ردا بر خود کشیده و خفته و سبزینه میبیند به خواب
بیدار که شدم
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
من خاطرهای پر از سروهای تناور هزار ساله
بر خاکم که سپردند
آن را به زمین خواهم بخشید
جنگلی سبز در اندرون سینهام
آسمانم اگر مهلتی دهد
آن را به زمین خواهم بخشید
…
روزی رهگذری
در گذر از میان راه جنگلی
بر کنار درختی خواهد نشست
و درخت در گوش او به نرمی خواهد خواند
“جنگلی سبز در اندرون سینهاش بود
مهلتی که یافت
آن را به زمین بخشید”
شهریار عیوضزاده
اسفند ۱۳۸۳
© 2007.
ساخته شده توسط Rodrigo آماده شده برای وردپرس فارسی و فارسی سازی شده توسط علی ایرانی.