آرش هنرآسا یار جبهه سبزی همدانی ما بود… بیمارستان شریعتی که بستری شده بود، بچههای O+ جمع شدیم برای پشتیبانی از عمل پیوندش … هادی کاشانی زیرکی کرد و همهی سهم خون را خودش پرداخت … برای روزهایی که در بیمارستان در پشت شیشه و از تلفن باید با هم صحبت میکردیم برایش «زمین انسانها» و «جوناتان مرغ دریایی» بردم … و نکته این داستان کوتاه این بود که آرش، هنرمندانه و سبک با کل داستان برخورد میکرد … نه تشویشی در چهره شکفته و نه سکوتی در نگاه خفته … مرگ از یک شیشهی شفاف گذشت و گویی که چیزی نبود … آرش با یک وقفه زمانی به جمع مردمان بازگشت.
آخرین روز پاییز، مرگ دوباره اصرار کرد و یک بار دیگر در خانهاش را زد و این بار آرش خانه بود و با او راهی شد. روحش شاد.
روانش شاد باشد.
من ایشان را نمی شناسم همینکه در جبهه سبز حضور داشته ، آشنا به نظر می آید. در ضمن همشهری من هم هست.
ارسال شده توسط مهدی کاوسیان, مورخ ۱۳ اسفند ۱۳۸۶, ۳:۵۷ ب.ظ. #.
© 2007.
ساخته شده توسط Rodrigo آماده شده برای وردپرس فارسی و فارسی سازی شده توسط علی ایرانی.