آیا خبر داری؟
که زمین به دست ما تب کرده و از دور دست در مریخ آب دیدهایم.
روزنامهها نوشتهاند که با چنین تلخْ طنزی، نامزد شایستهٔ زَهرخند سُربین روزگار گشتهایم.
از مریخ چندان خبری نیست اما صفحهٔ زمین سوگنامهای شده است از خبر آدم و حیوان و گیاهی که در رنجاند.
و تیتر اول صفحه هواشناسی نوشته که از تبِ زمینْ خشکبوم ما تفتان خواهد گشت.
دیوبَند بزرگ سبز در گرداگرد ما خواهد شکست.
و لشگر دیوان بیابان، سوار بر پشت اژدهایان چموش ریگزار، از میان دیوار فروریخته دیوبند به میان کوچههای ما خواهند رسید،
درِ هر خانه را خواهند کوفت،
کودک شادی را خواهند جُست،
دستش را گرفته و او را با خود خواهند برد.
آیا خبر داری؟!
یا همچنان در گوشهٔ خویش سرگرم خواندن صفحهٔ طنز روزنامه ماندهای؟
از جا بر خیز!
بگذار که خبر ما باشیم!
بگذار که در صفحه حوادث بنویسند که دیشب جمعی عاشق یا دیوانه، هر یک نهال سبز روشنی در دست، به میان تاریکْ کوچههای روزمرگی آمدند و جار زدند:
«هر روز بیشتر از پیش
هر کسی بیشتر از خویش
هر دست در دست هزار دست دیگر
داوطلب شویم تا پس بگیریم خانههامان را از لشگر بیابان».
ای داوطلب برای زیستبوم خویش
در این خشکسال
که دیگر چشمه دهان گسشدهٔ سبزینه را نخواهد بوسید
بی سرودی، بی خروشی، پاک خواهد شد خط آواز از امتداد رود
باز زمین و آسمان از کنار هم خواهند گذشت،
اما همچون دو غریبه چشمهاشان در دیگر سو،
و دیگر ماجرای عاشقانه باران میانشان نخواهد بود
تو اما
در این خشکبوم
به رسم جمعیت عاشقان
نهال اُرسی سبز بر زمین بنشان
چرا که عاشقان
—حتی به وقت خشکسال—
همواره سختجانترینها بودهاند،
با تلاشی
هر روز بیشتر از پیش،
هر کسی بیشتر از خویش،
هر دست در دست هزار دست دیگر.
ای جمع نهالکاران!
ای باورمندان معجزه سبزینه به رغم خشکسال امید!
سربازان داوطلب واپسین سنگرهای آدم و گیاه!
نفسهایتان را در سینه نگاه دارید
چشمهایتان را بر افقهای دور و نزدیک دیدهبان کنید
و انگشتهایتان را روی ماشه نهالهایتان بلغزانید
آن عقوبت هراسناک
آن عقوبت که سنگرهایمان را یکان یکان در هم میشکند
آن عقوبت موعود
شاید جایی در همین یک قدمی ماست
….
عقوبت را
چنان انگاشته بودند
که گویی طوفانی آرمیده است
که دل در تردید میان برخاستن و برنخواستن در هزار سال نوح دیگر دارد
و یا پارهسنگْ شهابی
سرگردان در کهکشان
که دیربازیست راه زمین را فراموش کرده است
و یا جانور عظیمالجثه تنهای بدخلقی
با چنگالهایی عجیب
که در جزیرهای آنسوی دریاها زندگی میکند
…
اما عقوبت
چیزی در آن دور دست نبود
چیزی میان ما بود
با ما بود اما خفته بود و دربند بود
اژدهای آتشباری بود که در زیر سنگینی آب دریاچه، سرد و بیرمق، خفته بود.
عفریت دیوی خاکآلودی بود که در چنگ پر توان ریشههای بید پیر، در زیر زمین بند گشته بود.
قبیلهای خونریزی در راه رسیدن به شهر بود که جنگلی سبز آنان را هزاران سال در میان گیسوان خود سرگردان کرده بود.
شیشههایی پر از زهر آلایش و تباهی بود که در صندوقهای ممنوعه مدفون بودند.
ساعت نحس مرگی بود که هر روز به تبرک معابد پر شمار حیات شکسته میشد.
دهان گشاد فقری بود که با لقمههای کوچک و به اندازهای از سفرههای ثروت زیر زمین بسته میماند.
گلهٔ رملهای بادپای مرگباری بود که راهی به خارج حصار بلند سبز پیدا نمیکردند.
غول پرندهٔ ابرخواری بود که قانون جوْ از پرواز بر سر ما زنهارش داده بود.
کابوس آشفتهای بود که شبها از پشت شببند نازک تعادل حیات به خواب آرام ما مینگریست.
…
اما عاقبت مردمان
دریاچه را خشکاندند و اژدها بیدار شد
حیات را از بید پیر ستاندند و عفریت دیو رها گشت
گیسوی جنگل را بریدند و قبیله خونریز خود را به پشت دیوار شهر رساند
صندوقهای ممنوعه را گشودند و شیشههای زهر را شکستند و آلایش جهان را فرا گرفت
معابد حیات را کساد و ویران کردند و زمان در ساعت نحس مرگ متوقف گشت
سفرههای ذخیره زیرزمین را تهی کردند و دهان فقر دشت و باغستان را بلعید
حصار سبز را فرسودند و گلههای رملهای بادپای مرگبار آبادی آدمها را زیر تاخت گرفت
قانون جوْ را بر هم زدند و حالا غول ابرخوار بر فراز سر ما میپرد.
شب بند نازک تعادل حیات دریده شد و کابوس در رگهای خوابمان جاری گشت
…
حالا ای جمع نهالکاران!
ای باورمندان معجزه سبزینه به رغم خشکسال امید!
سربازان داوطلب واپسین سنگرهای آدم و گیاه!
نهالهایتان را در دست خود بفشارید
امیدهایتان را بر قامتشان قلمه بزنید
سرودهایتان بر شاخههایشان گره بزنید
بگذارید که رگهایتان با آوندهایشان همخون و همپیوند باشند
و دلهایتان رنگ از برگهایشان بگیرند
هنگامهٔ رزم مشترک هنگ ما و هنگ درختان سبز است، برای بند زدن بر دیو گریخته از لجام.
فردا اگر زنده ماندیم با یکدیگر از باغ حکایت خواهیم کرد و از جشن باغ کاران.
۱۵ اسفند ۱۳۹۳
دانشمندان ناسا در مورد خشکسالی ۲۷ ساله ایران چه میگویند و دیگر چه چیزهایی را باید دید
دریافت مقاله به صورت PDF (حجم نیم مگابایت)
شهریار عیوضزاده
عضو هیأت مدیره و هیأت مؤسس جمعیت داوطلبان سبز
۴ مهرماه ۱۳۹۳
عـبارت «پیشبینی ناسا از خشکسالی سیساله برای ایران» چیزی است که این روزها در گفتگوی دغدغهمندان محیط زیست ایران در حال مکرر شدن است. عبارت را در اینترنت جستجو بکنید، تا متوجه بشوید که پیشبینی خشکسالی در سی سال آینده برای ایران، از معدود اخبار محیطزیستی شده که شانس دیده شدن توسط آدمهای خارج از جمعیت کوچک فعالان محیطزیست پیدا کرده است. حضور کنونی خشکسالی در میان ما و همچنین نام و اعتبار پژوهشی یک موسسه باعث شدهاند که تیر این خبر بُرد بیشتری در گفتگوهایمان بگیرد.
متاسفانه به علت عدم رواج سنتهای آکادمیک در میان ما، حتی در میان بسیاری از دانشگاهیان ما، ارجاع دقیقی به پژوهشی که داستان از آنجا شروع شده نمیشود. برای شخص من معضلی شده بود که اصل خبر از کجا آمده و آیا اصولا چنین پژوهشی اتفاق افتاده یا خیر. در فضای گفتگو دربارهٔ این داستان، بیشتر یا نقل قول از دیگری است یا یقینی بیخلل که ،بی منت نشانهای، بلاشک ناسا چنین پژوهشی را صادر کرده است. جالبتر هم این که در بعضی از نقل قولها صورت داستان را به گونهای که خود بپسندند آرایش و پیرایش کردهاند. نهایتاً، در بازار مکارهٔ خبرها، با این پژوهش همچون تک بیت مطلع یک سوگنامه برخورد شده است و نه پژوهشی که یال و دم و اشکم دارد.
اما شناسنامهٔ این پژوهش چیست و میخواهد چه بگوید؟ این پژوهش تجمیع ۱۴ مدلسازی از وضعیت بارش جوی در دنیا بر حسب دادههای ۱۴۰ ساله و روندهای فعلی است که سعی شده، با ادامهٔ دامنهٔ زمانی مدل، تا ۲۷ سال آینده را بتوان پیشبینی کرد. تمرکز مدلسازیها بر روند فعلی افزایش سطح دیاکسید کربن در جو بنا شده است. یعنی تم اصلی پژوهش همان داستان «گرمایش جهانی» است که بر خلاف بسیاری از کشورهای دیگر دنیا در کشور ما چندان توجهی به خود جلب نکرده است. به مانند هر مدلسازی و شبیهسازی دیگری این نیز یک پیشبینی است و نه یک پیشگویی، اما با این وجود احتمالا یکی از بهترین پیشبینیهایی است که در دست داریم.
پژوهش در بخش مطالعات جوی سازمان ناسا رخ داده است. نویسندهٔ نخست آن آقایی به نام ویلیام لئو William Leu است. نام اصلی مقاله هم این است:
A canonical response of pمقاله داستان یک پژوهشrecipitation characteristics to global warming from CMIP5 models
که در شماره ۴۰ ژورنال علمی Geophysical Research Letters سال ۲۰۱۳ منتشر شده است. اگر که کسی مشتاق اصل مقاله باشد اما به پایگاههای ژورنالها دسترسی نداشته باشد میتواند یک نسخه قبل از ویرایش آن را از آدرس ذکر شده
http://assets.sbnation.com/assets/2572711/CMIP5_rainfall_GRL.pdf
دانلود کند.
همانطور که از اسم مقاله بر میآید، شاید که خواندنش در توان و طاقت هر کسی نباشد اما یک خلاصه از پژوهش در سایت ناسا وجود دارد که در آدرس ذکر شده
http://www.nasa.gov/topics/earth/features/wetter-wet.html
میتوان آن را مطالعه کرد.
با اندکی مسامحه میتوان نتیجهگیری کلی این پژوهش را این گونه خلاصه کرد: مناطق پر بارش پر بارشتر از گذشته خواهند شد و مناطق خشک خشکتر از قبل خواهند گشت. همچنین میزان بارشهای شدید و بارشهای پراکنده بیشتر خواهد شد اما به جایش بارشهای ملایم کمتر خواهند. در نتیجهٔ بارشها و خشکیها یک عده را سیل میبرد و یک عدهٔ دیگر را غول بیابان بیشتر در آغوش خود خواهد کشید. همچنین تا جایی که میدانم تغییر الگوی بارش به ضرر کشاورزی است که بیشتر نیاز به بارش ملایم دارد. طبق این پژوهش کشور ما در کنار چندین کشور دیگر، با لبانی تشنهتر از گذشته، بزرگ و فربهتر شدن بیابانها را شاهد خواهد بود. ما تقریبا این چیزها را قبلا هم میدانستیم اما این پژوهش ارقام دقیقتری از میزان افزایش و کاهش بارشها میدهد در عین این که تجمیعی از ۱۴ مدلسازی مختلف است و نزدیک به یقین بیشتری است.
در اشکال منتج از این مدلسازیها، در شکل ۲ میزان کاهش میزان کلی بارندگی، در شکل ۳ میزان کاهش بارندگی ملایم، در شکل ۴ میزان فعلی ماههای خشک بدون بارش و در شکل ۵ میزان تغییرات در میزان و تعداد ماههای خشک بدون بارش نشان داده شده است. همانطور که میبینید برای این دوره ۲۷ ساله، کاهش بارش بین صفر تا ۱۲۰ میلیمتردر سال پیش بینی شده، با این پیش زمینه که به غیر از باریکهٔ گلستان، مازندران، و گیلان سایر استانهای این منطقه عموما بارش سالانهٔ بین ۱۵۰ تا ۳۵۰ میلیمتر دارند (شکل ۱)، یعنی در نیمهٔ شمالی کشور حتی کاهشی ۳۰ تا ۷۰ درصدی هم قابل تصور است. از سوی دیگر مطابق شکل ۵ احتمال افزایش ۱۵ روزه تا یک ماهه ماههای خشک در بیشتر مناطق کشور وجود دارد.
شکل ۱
[۲]
شکل۳
[۲]
شکل ۴
[۲]
شکل ۵
[۲]
من با نویسندهٔ اصلی مقاله، آقای لائو، تماس گرفتم و از او پرسیدم که وزن این پژوهش چقدر است و آیا باید فعلا صرفا در فضاهای دانشگاهی و پژوهشی مطرح باشد و یا به آن درجه از پختگی رسیده است که تبدیل به بحث روز بگردد؟ جواب او قاطع بود. نتیجهٔ پژوهش بر حسب ۱۴ مدلسازی مختلف انجام شده بود و حتی بعد از چاپ مقاله این تعداد تا امروز به ۳۳ مدلسازی مختلف رسیده است و نتایج همچنان همان است که بود. نتایج مدلسازی برای شمال آفریقا و خاورمیانه بسیار پایدار بود. اگر من گفتهٔ آقای لائو را درست درک کرده باشم، خطر خشکسالی در ارتباط تنگاتنگ با تحرک پیچیده و رو به پایین جریان جوی سلول هادلی (Hadley Cell) قرار دارد که باعث جذب رطوبت بیشتر از مناطق مجاور (نیمه گرمسیری) همچون ایران دارد. خلاصه، اگر چه نتایج این پژوهش خوشایند ما نیست، و بلکه سخت نگران کننده و دلهره آور است، اما این پژوهش محکمترین تصویری است که از آینده داریم. من برای این که اشتباهی در نقل نکرده باشم پاسخ آقای لائو را در پیوست میآورم.
من در جایی دیدم که یکی از مسئولین مرتبط با موضوع نتایج این پژوهش را غیر علمی دانسته است. این مسئول میتواند ادعا کند که آنها خود پژوهشی انجام دادهاند و نتایج دیگری گرفتهاند یا این که میتواند بگوید که روش فلان در فلان موارد استفاده شده و کاستیهایش فلان و فلان بوده است و اعتباری ندارد. اما راندن پژوهشی این چنین مفصل با چوب تک گزاره که «غیر علمی است»، نه تنها خود بیروش و ناعلمی است بلکه بسیار غیر مسئولانه نیز هست.
پیام اصلی این پژوهش همان است که در بالا گفتیم و ما میتوانیم این نوشته را همین جا پایان بدهیم و برویم به عاقبها فکر کنیم. اما چند نکتهٔ دیگر هم هست که از خلال این پژوهش بیرون میآیند:
نخست این که این پژوهش در مورد سرزمین ایران به طور خاص نیست. این پژوهش در مورد کل دنیا است و در بخش خشکسالی آن نام ایران در کنار چند کشور دیگر قرار گرفته است. بعضی از این کشورها بسیار آشفتهبازارتر از ما هستند و احتمالا جز غم چیزی از دیدن آنها دستگیر ما نمیشود. بعضی از کشورها همچون برزیل اگر چه پیشبینی شده که بارش کمتری خواهند داشت اما وضعیت طبیعی فعلی آنها وضعیت بارش بسیار فراوان است و کاهش بارش برای آنها اصولا معنای دیگری دارد. اما کشورها و مناطق دیگری هم هستند که همردیف ایران دچار خشکسالی خواهند شد و در عین حال با توجه به علت پیشرفته بودن این کشورها انتظار میرود که پاسخ آنها به خشکسالی پاسخی بهتر باشد. به عنوان مثال، اگر به نقشه ذکر شده از مقاله توجه کنید کشور استرالیا و همچنین بخشهای جنوبی کشور آمریکا نیز از همان رنجی که در جام ریخته خواهد شد خواهند نوشید. نتیجه؟ نتیجه این که ما یک امکان داریم که از روشها و رویکردهای دیگران یاد بگیریم. این یادگیری میتواند از کشورهای مدرنتر باشد و یا حتی کشوری همچون ترکیه که شباهتهای زیادی از بعد اقتصادی و حتی فرهنگی با ما دارد. نکتهٔ دیده نشدهٔ این پژوهش این است که ما به مثابهٔ مسئول، به مثابهٔ فعال محیطزیست، به مثابهٔ فرد دانشگاهی، به مثابهٔ شهروند دلنگران این امکان را داریم که به دنیای اطرافمان نگاه کنیم و راهکارهای دیگران را به زبان و وضعیت خودمان ترجمه کنیم.
نکتهٔ دوم این پژوهش این است که عامل تمامی این تغییرات افزایش میزان دیاکسید کربن در جو است که باعث اصلی فرایند گرمایش جهانی گشته است. پای ما هم در این میان گیر است. کشور ما خود کارنامهٔ بسیار نامناسبی از جهت تولید دیاکسید کربن دارد. کشور ما در میزان کلی تولید دیاکسید کربن در رتبهٔ هفتم بعد از کشورهای چین، آمریکا، هند، روسیه، ژاپن، و آلمان قرار دارد [۶][۴]. به تصویر انتشار دیاکسیدکربن در نقاط مختلف دنیا (شکل ۶) در سال ۲۰۱۰ که توسط خانم سلوی آسفی نجفآبادی و همکارانشان در دانشگاه آریزونا تهیه شده[۱] توجه کنید. رتبهٔ کشور ما در انتشار دیاکسید کربن بسیار بالاتر از رتبهٔ فوتبال ماست.
شکل ۶
اما اگر منصفانهتر بخواهیم بگوییم باید میزان سرانه هر فرد در دیاکسیدکربن را حساب کنیم که در این صورت کشور ما وضعیت اندک بهتری پیدا میکند و به میانههای جدول میرود[۶][۵]. اما این نوع سنجش هم خیلی درست نیست چون مثلا کشور افغانستان به دلیل این که صنعت ندارد یکی از بهترینها است اما این بهترین بودن چندان ارزشمند نیست. شاید راه صحیحتر این است که بگوییم به ازای هر واحد تولید اقتصادی چقدر دیاکسید کربن تولید میکنیم . در این صورت کشور ما در وضعیت بسیار بدی قرار میگیرد. چون تنها کشورهای قابل توجهی که بدتر از ما عمل میکنند چین (بزرگترین تولید کننده دیاکسید کربن) ، آفریقای جنوبی، اوکراین و روسیه هستند و چند کشور دیگر که در اندازههای ما نیستند [۳][۶]. معنای این حرف این است که ما در مصرف نعمت «جَوْ سالم» بسیار اسرافگر و مبتذر هستیم. نان «جَوْ سالم» که سر سفره میآید کلی اسراف میکنیم تا نهایتا یک تکهاش را بخوریم. حالا که تجمیع گناه اسراف مردمان مختلف گریبان ما را به صورت خشکسالی گرفته، باید نگاه کنیم که دست ما هم چند چندان آلوده است.
در عین حال، در عالم سیاستورزی باید به این نکته هم توجه کنیم که حداقل در بعضی از این جداول ما در صدر نیستیم و جا دارد که فشار سیاسی خودمان بر کشورهایی که در صدر جدول هستند را افزایش دهیم. برای فرایند گرمایش جهانی این کشور و آن کشور فرقی ندارد. هر کس که خطا کند همه آسیب میبینند و هر کس که اصلاح کند همه بهره خواهند برد.
حرف اول و آخر این که آب در سرزمین ایران در یک جنگ مغلوبه قرار گرفته است. رشد جمعیت از یک سو ضرب در تمام نیازها میشود. حتی رشد صنعتی هم خود را به صورت باری بر دوش منابع آبی نشان خواهد داد. کشاورزی ما بسیار ناکارآمد از آب استفاده میکند. خود ما بسیار ناکارآمد از آب استفاده میکنیم. شبکههای توزیع آب ما ناکارآمد هستند. مدیریت منابع زیرزمینی آب ما بسیار نابینای آینده است. باز یک نتیجه پژوهش به واسطه ماهوارههای گرانشسنج نشان میدهد که میزان برداشت از منابع آب زیرزمینی در غرب ایران و کشور عراق به سطح هشدار دهنده رسیده است [۷]. بیتدبیری ما در مدیریت منابع آبی در بعضی از مناطق، همچون دریاچهٔ ارومیه، میرود تا یک فاجعهٔ تاریخی و ملی برای مردم آن ناحیه و حتی سایر نقاط رقم بزند.
و در این وانفسای بیتدبیری و آشفتگی، گروهان خشکسالی به سمت قبیلهٔ ما نزدیکتر خزیده است. خشکسالی به صورت یک دشمن حاضر در خانه در آمده است. در خود درون خانه نه حتی در آستانهٔ در. هر تدبیر و حیلت و بسیجی که در هنگام یورش یک دشمن مسلح برای خود و بر دشمن میکنیم، در هنگام یورش خشکسالی هم همان کارها را بکنیم.
—————————————————————————————————————————————-
پیوست
Dr. William K Lau: ”The increased risk of drought over northern Africa, including the Middle East is a very robust feature of not just one but 14 IPCC climate models. This signal is a long-term trend, based on 1% per year in- crease in CO2 from pre-industrial condition. Our ongoing study suggests this trend should be detectable at present level of atmospheric CO2 concentration. A caveat is that one needs long-term rainfall, moisture data with enough sampling over the entire region in order to detect the trend. Our results suggest the arid zones at the edge of the subtropics are become drier and more desert-like.
This result is not just from one model, but from 14 independent models. Since the publication of the paper, we have included the analysis of 33 mod- els, and the results are the same. The increased risk of drought is strongly tied to the enhanced subsiding motion of the Hadley cell at the edges of the subtropics, which desiccates the mid- and lower troposphere, suppresses rainfall and increased drought conditions through atmosphere-land feedback processes. The drought trend should be detectable from surface hydrologic measurements.”
References
[۱] S. Asefi-Najafabady, P. J. Rayner, K. R. Gurney, A. McRobert, Y. Song, K. Coltin, J. Huang, C. Elvidge, and K. Baugh. A multiyear, global gridded fossil fuel CO2 emission data product: Evaluation and anal- ysis of results. Journal of Geophysical Research: Atmospheres, 119 (17):2013JD021296, September 2014. ISSN 2169-8996. doi: ١٠. ١٠٠٢/٢٠١٣JD٠٢١٢٩۶. URLhttp://onlinelibrary.wiley.com/doi/10.1002/ 2013JD021296/abstract.
[۲] W.K.-M. Lau, H.-T. Wu, and K.-M. Kim. A canonical response of pre- cipitation characteristics to global warming from CMIP5 models. Geo- physical Research Letters, 40(12):3163–۳۱۶۹, ۲۰۱۳٫ ISSN 0094-8276. doi: ١٠.١٠٠٢/grl.۵٠۴٢٠.
[۳] The World Bank. CO2 emissions (kg per PPP $ of GDP) | data | table, 2013a. URL http://data.worldbank.org/indicator/EN.ATM.CO2E.PP.GD/ countries/1W-IR?order=wbapi_data_value_2010wbapi_data_valuewbapi_ data_value-last&sort=desc&display=default.
[۴] The World Bank. CO2 emissions (kt) | data | table, 2013b. URL
[۵] The World Bank. CO2 emissions (metric tons per capita) | data | ta- ble, 2013c. URL http://data.worldbank.org/indicator/EN.ATM.CO2E.PC/ countries/1W-IR?display=default.
[۶] The World Bank. World development indicators | data, October 2013d. URL http://data.worldbank.org/data-catalog/ world-development-indicators.
[۷] Katalyn A. Voss, James S. Famiglietti, MinHui Lo, Caroline de Linage, Matthew Rodell, and Sean C. Swenson. Groundwater depletion in the middle east from GRACE with implications for transboundary wa- ter management in the tigris-euphrates-western iran region.Water Resources Research, 49(2):904–۹۱۴, ۲۰۱۳٫ ISSN 1944-7973. doi: ١٠.١٠٠٢/wrcr.٢٠٠٧٨. URLhttp://onlinelibrary.wiley.com/doi/10.1002/ wrcr.20078/abstract.
آب روشنایی است.
نه فقط در خوابها که در رگهای زمین
و در ذهن سبزینهها
هر برگ چراغی است که به زیت آب روشن میشود.
به روغندانش آب میریزند و با کبریت خورشید میافروزندش.
از این چراغها بر دیوار بیشمار اطاقهای خانهی حیات آویختهاند و این گونه است که از بنای عظیم کندوی حیات، نور میچکد در شب زمین.
در یکی از آن اطاقها ما و شما در سوسوی چراغ برگی نشستهایم و از رویایمان سخن میگوییم
رویایی که ما داریم
رویایی که در آن ما و درختها در یک روز خوب گرد هم خواهیم آمد
و هر تن از آدمیان هر تن از درختها را در آغوش خواهد کشید
و زمین جشنوارهی بیپایانی از انسان و درخت و جاندار خواهد بود.
رویایی که زنده خواهد ماند تا وقتی که آن چراغ برگ بر صحن اطاقمان نور بتراود.
راستی! به روغندان نگاه کن!
آیا کفاف میدهد به زنده ماندن چراغ در این شبی چنین دراز ؟
همخانههای شب بیتوتهی حیات! در هر شب خشکسالی، دزد بیابان منتظر در کوچهی پشت خانهی ما قدم میزند. چراغ برگ که خاموش شود و خانه به زیر پردههای شب پنهان گردد، او از رخنههای باریک دیوارها به درون میخزد و میآید و رویاهای ما را بر میدارد و با خود میبرد.
به روغندان نگاه کن!
از روشنای آب چیزی مانده تا همهی شب روشن نگاه دارد چشم پاسبان این چراغ را؟
ای شما همسفرههای شب زندگی! بیایید این داستان را داوری کنید! در این سرزمین که به حکم مادر زمین هزاران سال است روزهی آب دارد و فقط گاهگاهی به لطف آسمان وقت افطار دارد، چه حکمی دارند بیادبان جدا مانده از لطف ربی که کاسهی تبرک آبی که سهم سفرهی افطار خلق و هفتاد درخت سبز ذیحق و ذیحیات دیگر است را یا میشکنند، یا روشنای آبش را به زهرآبی از گند خویش میآلایند و یا برای اصرافی کاسه را از روی لب تشنهی جانداری میربایند؟ پادافره اینان چیست جز این که از سر این خوان به خوانی بیافطار تبعید شوند؟
در این کشمکش داوری به روغندان نگاه کن!
افطار نکرد چراغ برگ امشب. آیا طاقت میآورد روشن ماندن تا پایان شب را؟
به یاد آورید ای مردم این زمین! هزارههایی را که در این سرزمین، آب را بسان عطری مقدس، تحفهی نثار شده از آسمان، محفوظ در معبدی کهن، نگهبان بودیم. از برای قدومش بلندترین دالانها را در امن زیر زمین میساختیم که تا بوسهی آفتاب وسوسهی پریدن از بر ما در دلش نیاندازد و میرابان را پردهدار حریم وصلش میکردیم که تا سهم هر باغ از لذت دیدارش از دایرهی انصاف خارج نشود. گرفتن قدحش به شرط ادب بود و تقدم دوست بر نوشیدنش بیان محبت و بر خاک ریختنش به وقت بدرقهی نوسفران همچون پاشیدن نور به جادههای تاریک پر خطر. چه بر ما رفته که چنین زنده به گور میکنیم آناهیتا، مادر همه آبهای جهان را!
به روغندان نگاه کن!
آیا تا آخر شب طبع نازک چراغ برگ طاقت میآورد این غلظت کفری که با زلال روغندانش اندودهایم را؟
ای جمعیت نونهالکار زمین! تا چراغ برگ همچنان روشن است بیایید مشقهایمان را از نو بنویسیم: آب آداب دارد. درخت همچو آدمی سهمی از آب دارد. و سهم آب تقسیم شده به تعداد موجودات است. درخت جمع آب و زمین و خورشید است. ضرب درخت و انسان منهای آب هیچ است.
راستی به روغندان نگاه کن!
آیا چراغ طاقت میآورد که نور دهد برای نوشتن انشاء «رویای ما» برای فردا را؟
شهریار عیوضزاده
اسفند ۱۳۹۲
باغ سبز ما در همین حوالیست
پشت یکی از همین تپه ماهورهایی که از سبزینه عریانند
در انتهای یکی از همین باریکه راههای خاکی که برای پاهای بیطاقت ما دشوارند
ای جمعیت نهالکاران، زانوهای خود استوارتر کنید!
باغ سبز ما در همین حوالیست
بزرگ است و درخت دارد و جنگل دارد و بیشه دارد و کوهای پوستینِ سبز بر تن دارد.
باغ ما روح خورشید را در سردابههای دلش، در شیشههایی سبزرنگ در بند دارد.
باغ ما، ثبت در چهار فصل شناسنامهاش، با اقلیم لطیف پیوند دارد.
نفس باغ ما چون برآید ممد حیات است و چون فرو رود کاهنده آفات.
ای جمعیت جویندگان اکسیر زندگی، در خزانه این باغ، طلب آن کیمیا کنید!
باغ سبز ما در همین حوالیست
در زمین باغ ما، دست حیات از خاک و آب و باد و آفتاب، وطنی ساخته است که خانهی هفت کشور از اجتماع گونههای زنده است. جریان اقتصاد زمین بر پایهی اعتبار سکه دولت خورشید است که در برگخانهی باغ ضرب گشته است . آیین نفس از قانون بازدمش دم میگیرد و ارتش ریشههایشْ مرز خاک را از هجوم لشگر فرسایش در امان داشته و کیان کمیاب آب را نگهبان گشته است.
ای جمعیت پاسداران حیات، نهال سبز در دستتان را به پیشفنگ دارید!
باغ سبز ما در همین حوالیست
در قامت باغ سبز ما انبوهی از اندیشههای حیات خانه کردهاند. گوشههای خلوتاش را قارچها میرویند و برگهای ریختهی فراموشیاش را کرمها میکاوند. پوستههای خاطراتش را زَنجِره لانه کرده و سرشاخههای سرخوشیاش را پرنده سرودی میکند. در خیالِ دشتِ سبزش آهو میدود و به رویایِ کوهستانِ درختپوشش پلنگ بیخواب میشود. تناوری مهرش را انسان تکیهگاهی یافته و در پایش نشسته و تنپوشِ کرامتِ انسانی را از حریرِ سایههایِ پایدار او میدوزد.
ای جمعیت دوستداران باغ، در تاریکی ذهن ناباوران باغ، نهالی روشناییبخش بنشانید!
باغ سبز ما در همین حوالیست
اما ما که شاید روزگاری کودکانی آویخته از دامانش بودیم
چون که ریشه در خاک نداشتهایم
باد ما را با خود برد و ما باغ را گم کردیم
و از آن پس، قبیلههایِ سرگردانِ باد در بیابان گشتهایم.
کارمان این است که ریگ کویر بکاریم و خار غلتان بغلتانیم و البته کلوتهای بسیار زیبا برافرازیم.
ما روزها در شورهزارها هروله میکنیم و شبها در پشت رملها بیتوته،
و در میان این دو گاه، اگر که فرصتی شود، افسانه باغ گمشده را به گوش یکدیگر زمزمه میکنیم.
ای جمعیت کاشفان دوبارهی باغ، اسطرلاب نهال را به ارتفاع ابر تراز کنید!
باغ سبز ما در همین حوالیست
اما از تب نسیان و آز و نادانی که در میان ما بود
بر جان باغ هم افتاد و باغ تب کویر گرفت.
برای درمانش، زنده رودی باید ساخت
زنده رودی از عشق و هیجان و شعور
و آن را از بیشمار سرچشمه جاری ساخت
ای جمعیت نهال در دست داوطلب،
بعد از آب دادن پای نهال امروزتان
کفشها را بکنید و
خود در رود زمانه جاری بشوید!
شهریار عیوضزاده
اسفند ۱۳۹۲
ابتدا بیایید تواناییهای شناختی خودمان را آزمون کنیم. حدس میزنید حرفهی فردی که در عکس زیر مشخص شده است چه باشد؟ ابتدا حدس بزنید و سپس به پاراگرف بعدی بروید.
این سؤال را از چندین نفر از دوستان فعال در حوزه محیطزیست پرسیدم. دوستان من انسانهای فرهیخته و با مطالعهای هستند، سالها به هزینهی ساعتهای زندگیشان به قصد بهتر کردن اوضاع زمین و سرزمین داوطلب فعالیتهای اجتماعی و به طور خاص محیطزیست بودهاند. همچنین سعی آنها به آگاه بودن مستدام بوده و به اصالت کرامت انسانی باورمندند . پاسخ آنها به این سؤال، اقلامی از این دست که «زباله جمع کن؟!»، «یک نفر ریشو با لباس گلدوزی شده »، «[کسی شبیه] قاچاقچی یا دزد […]که کاندیدای ریاست محیطزیست فلان استان شده!»، «زندانی»، … در بر داشته است.
حالا شغل این فرد چیست؟ این فرد آقای کومی نایدو (Kumi Naidoo)، رئیس جهانی صلح سبز (Green Peace) است. دکترای جامعهشناسی سیاسی از دانشگاه آکسفورد دارد. اصالتاًً اهل آفریقای جنوبی است و سالها در زمینه حقوق بشر و ضد آپارتاید فعالیت کرده است. کارنامه فعالیتهای مدنی این فرد پربار و درخشان است.
پاسخ اکثر ما به این سؤال چند چیز را مشخص میکند:
اول این که در پیشداوریهای ما، نوع پوشش و پیرایش و احیاناً دستهبندیهای نژادی همچنان فاکتورهای اساسی هستند. البته نه جمعآوری زباله به رغم سختی و بیشکوه بودنش شغلی نادرست است و نه دزد و قاچاقچی بودن در شنیع بودن بدتر از بسیاری از مشاغل دیگر هستند که نتیجه کارشان جان و امن انسانها را در معرض خطر قرار میدهند، اما به هر حال ما دچار پیشداوریهای منفی نسبت به پوشش و پیرایش و ملیت هستیم. این پیشداوریهای شاید مبنایی تجربه شخصی داشته باشند اما احتمالا میزان پیشداوریهای این چنینی در میان ما بسیار بیشتر از سطح متوسط فضای جهانی است. و مهمتر از آن این که ما هنوز در ته ذهنمان به بعضی چیزهایی که از اصول اخلاق مدرن هستند،مثل احترام به تنوعهای فرهنگی، به عنوان یک مفهوم انتزاعی نگاه میکنیم در حالی که یک نفر دیگری با شجاعت آن را به عنوان پوشش و پیرایش هر روزه خود انتخاب میکند.
اما نکتهی جالب و مرتبط به فعالیتهای محیطزیستی ما این است که سازمان صلح سبز معروفترین و پر سر و صداترین سازمان مدافع محیطزیست جهان است و این فرد از سال ۲۰۰۹ ریاست جهانی این سازمان را بر عهده داشته است. اما ما، با وجود فراگیری ابزار اینترنت، چنان در گوشه و حاشیه خودمان نشستهایم که حتی نتوانستهایم چهره این فرد را شناسایی کنیم (من هم خودم شناسایی نکردم و احتمالا در پاسخ پرسش نخست هم جوابی مشابه بقیه میدادم). این به مشابه این است که یک فردی که دغدغه سیاست دارد نتواند چهرهی رهبران معروف سیاسی جهان را شناسایی کند. چقدر عجیب و نامتعارف است!
البته ما الزام نداریم که در فعالیتهایمان حتما فعالیتهای دیگران را هم رصد کنیم. بضاعت زمانی بیشتر ما هم معمولا کمتر از آن است که بخواهیم حوزههای بزرگتری را پوشش بدهیم. اما با وجود این معذرتها باز نمیتوانیم از این حقیقت چشم بپوشیم که نه تنها محیطزیست و مشکلاتش جهانی هستند بلکه فعالیتهای محیطزیستی هم جهانی هستند و حتی اگر که نقطهی تمرکز ما صرفا سرزمین باشد باز چیزهای بسیاری هستند که باید از همکاران جهانی خودمان یاد بگیریم. اگر که ما در تشخیص یک چهره شاخص باز میمانیم این میتواند نشانهی صریحی از این باشد که اصولا در خیلی زمینههای دیگر هم مشترک اخبار و دانش تولید شده در سطح دنیا نیستیم. نتیجه عملی ماجرا این که ما میخواهیم چرخ را از اول خودمان اختراع کنیم و برای رسیدن به مراحل بالاتر از بلوغ عملیاتی هزینههای بسیاری باید بکنیم، ما بسیار دیر از اتفاقها و روندهای جهانی خبردار خواهیم شد در حالی که سرزمین ما همگام با هر جای دیگر دنیا در معرض مشکلات قرار میگیرد، ما در آینده به خودمان نگاه خواهیم کرد و از محدودیتهای بصیرتیمان که با اندکی تعامل با فضای خبری و دانشی رفع میشده است، تعجب خواهیم کرد.
این چند پاراگراف را با یک توصیه واضح خاتمه نمیدهم. آن توصیه را از قبل هم همه میدانستیم. اما امیدوارم که برایمان اندکی واضحتر شده باشد که میزان عادت به خزیدن به گوشههای خودمان و گوش بستن بر جهان پیرامونمان در میان ما بالاست.
مهرماه ۱۳۹۲
خیلی قصد نداشتم (اگر چه دوست داشتم) که اینجا همیشه به روز باشد، اما حداقلش این بود که چیزهایی که در جایی و مقامی مینویسم یک نسخه هم اینجا بگذارم که الان بیشت از یک سال است که نگذاشتهام. به هر صورت بعضا یک چندتایی را با تاریخ قریب به یکسال گذشته میگذارم.
غمنامههایی که در تراژدیهای قبلی با همدیگر گفتیم به هیچ کارمان نیامد، جز این که بار دلی بودند که از دلمان ریختیم اما در گوشه کبدمان رسوب کردند. خیلی مشخص است که حجم آسیبهایی که امنیت و سلامت را در حوزهی سرزمینی ما تهدید میکنند چندان بالاست که تراژدی خرمدره صرفاً فرازی از این مثنوی صد من غم است. اما این باعث نمیشود که فکر کنیم روش ذرهبین گذاشتن بر روی یک مورد خاص به حال صدها مورد دیگر موثر نخواهد بود. و دیگر اینکه به نظر میرسد که غمگفتههای حرمانمان از فرط استعمال ژنده شدهاند و عصب واکنشیمان در یک مکانیزم طبیعی بیحس گشته است، این چیزی است که باید از آن ترسید و من واقعاً نمیدانم چه باید کرد، با وجود این برای جماعتی که نیمزبانی دارند و هیچ دستی ندارند به جز گفتن چه چیزی مانده؟ حالا این بار بیایید در مورد تراژدیهای گذشته، تراژدی خرمدره و تراژدیهای آینده، به جای گفتن، بپرسیم. و در ابتدا این پرسش را از خود بکنیم که آیا واقعاً هیچ یک از این پرسشها به ما مربوط نمیشود؟
ابتدا فضا را تجسم کنیم:
فرض کنیم که یک مجموعهی برگزارکننده مراسم داریم، یک جمعیت شرکت کننده مراسم داریم. یک سازمان رسمی ذیربط داریم که امور ایمنی از کانال آن رد میشود و برگزارکننده باید با او هماهنگ کند. یک سری سیاستگزار و مراجع قانونی داریم. ، یک سری فراهم کنندگان ابزار و ابنیه مورد استفاده در مراسم را داریم. یک سری نهادهای تولید دانش ایمنی و مدیریت داریم . یک سری هم شهروند عادی و سازمانهای مردمنهاد و رسانه داریم. حالا پرسشها اینها هستند:
الزام هماهنگی:
آیا اصولاً قانون و آییننامهای وجود دارد که بگوید برگذاری یک مراسم ، مخصوصاً وقتی که اندازهی شرکتکنندگان از حدی بالاتر باشد، و یا شرکتکنندگان وضعیت خاصی داشته باشند مثلاً کودک باشند، و یا مراسم شامل رفتارهای پرخطر (مثل آتشبازی و غیره) باشد، نیاز به هماهنگی با یک مرکز مشخص و تعریف شده شناسنامهدار و متخصص در امر ایمنی دارد؟ به فرض مثبت بودن پاسخ، آیا این الزام سویه ایمنی دارد و یا صرفاً سویههای فرهنگی، … دارد؟
هدایت به سمت بستر هماهنگی:
با این فرض که قانون و آییننامهای جهت الزام برگزارکنندگان مراسم برای هماهنگی با نهادهای دیدهبان و توصیهگر ایمنی وجود دارد، آن گاه به چه میزان و با چه روشی سعی شده است تا توجه اذهان عمومی و یا حداقل کسانی که مرتبط به امور برگزاری هستند به این قانون و یا آییننامه جلب شود؟ الزام این هماهنگی چقدر جزئی از دانش عمومی جامعه است؟ به فرض وجود این قانون، الزام آن آیا صرفاً چند خط گوشهنشین در یک کتاب مطول و کسالببار حقوقی است و یا این که بخشی از پهنای باند رسانههای ملی را به آن اختصاص دادهاند؟
سودمندی هماهنگی برای پیشگیری:
مراکزی که قرار است هماهنگی با آنها انجام شود چه نوع رفتاری از قبیل آموزش ایمنی، بالا بردن درجه تمهید و آمادهباش خود مرکز، در اختیار قراردادن موقت تجهیزات ایمنی و یا انجام ارزیابی ایمنی ارائه میدهند؟ آیا اصولاً این هماهنگی ریسک خطر را پایینتر میآورد و یا صرفاً فرمالیته و بیتاثیر است؟
سودمندی هماهنگی در هنگام وقوع خطر:
مراکزی که قرار است هماهنگی با آنها انجام شود چه نوع خدماتی را در هنگام وقوع و یا بعد از وقوع خطر میدهند؟ آیا انجام هماهنگی باعث میشود تا میزان دسترسی و آمادگی خدمات کنترل خطر بالاتر رود؟ آیا مثلاً کسی از آن مرکز مورد هماهنگی با بیمارستانها و آتشنشانی محل تماس میگیرد و تناسب امکانات آن زمان این مراکز را با اندازههای مراسم میسنجد؟
شفافیت در سودمندی هماهنگی:
آیا در سطح منطق یک شهروند عادی، سودمندی این هماهنگی مشخص و واضح است؟ آیا نیازی به آگاهیرسانی جهت مشخص کردن این سودمندی وجود دارد؟ اگر که به طور متوسط نگاه شهروندان به این هماهنگی مثبت و مفید به فایده نیست، مشکل از شهروندان است یا از روابط عمومی سازمان مورد هماهنگی؟
هزینه هماهنگی:
آیا هماهنگی کردن مترتب هزینههای زمانی و افتادن در خم بیهودهکاریهای اداری است؟ چقدر این هزینه ممکن است که برگزارکننده را ترغیب به تخلف از الزام هماهنگی کند؟ آیا این امکان وجود دارد که ارزیابیهایی که سازمان مورد هماهنگی از ابعاد مختلف ایمنی مراسم انجام میدهد را بتوان به صورت یک مورد تبلیغاتی استفاده کرد تا تفاوت هزینه هماهنگ کردن و نکردن از قبل هم بیشتر شود (تشویق و تنبیه توامان)؟
نظارت به مثابه وظیفه:
آیا همهی ارگانها همیشه منتظر مینشینند تا برگزارکنندگان مراسم به آنان رجوع کنند و یا این که بعضی از ارگانها جهت اعمال ارشاد خود، چشمانی همیشه بیدار دارند که به محض برگزاری هر نوع مراسمی در اندک ساعتی بر در محل برگزاری مراسم حاضر میشوند تا چیزی خارج از قاعده اتفاق نیافتد و بعضی دیگر اصولاً مینشینند تا ارباب نیاز به آنها رجوع کنند؟ این تفاوت واکنشها در ارگانهای مختلف ناشی از چیست؟ به فرض که تمامی مواردی را که در ادبیات ارگانهای رسمی خطر محسوب میشوند، خطر حساب کنیم، چه خطراتی به اصطلاح اورژانستر هستند و آیا رفتار ارگانها متناسب با این اورژانس بودنشان است؟
شفافیت مسئولیت واقعه و عدالت در بعد از هماهنگی:
در صورتی که برگزارکنندهای تمامی الزامات و هماهنگیهای لازم را رعایت کرد و با این وجود سانحهای رخ داد، مسئولیت در میان سازمان مورد هماهنگی و مسئولین برگزاری چگونه تقسیم میشود؟ آیا اصولاً باید تقسیم شود؟ آیا مراجع قانونی با سازمان مورد هماهنگی و مسئولین برگزاری بدون توجه به نزدیکی و دوری آنها به نهاد قدرت برخورد خواهد کرد؟ آیا سازمان مورد هماهنگی و مسئولین برگزاری، هر یک در سطح فردی افراد داخل آن، به تمامی تبعات حقوقی تصمیمها و دقتهای خود واقف و تفهیم شده هستند؟ اصولاً اینکه مسئولین برگزاری چه کسانی هستند و هر یک چه درجاتی از مسئولیت دارند، شفاف و مستند شده است؟
درک محدودیت ذاتی مسئولیت و پوشش بعد از مرز مسئولیت:
از سمت دیگر هم به قضیه نگاه کنیم، آیا به شرط انجام کامل وظایف ایمنی از جانب سازمان مورد هماهنگی و مسئولین برگزاری، چه در سطح تصریح شده در آییننامه ایمنی و چه در سطح مسئولیت عمومی، آیا باز به دنبال مقصر میگردیم؟ آیا سیستم حقوقی چنین مفهوم محدودیت (فورس ماژور) را به رغم فشار افکار عمومی و یا التهاب اجتماعی ناشی از فاجعه اعمال خواهد کرد؟ آیا پوششهای بیمهی (مخصوصاً بیمه مسئولیت) و الزام به کسب آنها، محافظ آسیبدیدگان و دستاندرکاران در سازمان مورد هماهنگی و مسئولین برگزاری در بعد از واقعه خواهد بود؟
حق شهروندی در کندوکاو ماجرا بعد از وقوع واقعه و یا کندوکاو مناسبات ایمنی در هنگام اجرای مراسم و پاسداشت این حق به مثابه عامل بقای عنصر ایمنی:
آیا شهروندان حق دارند آزادانه در چند و چون ماجرا (مخصوصاً از نظر ایمنی آن) کندوکاو کنند؟ آیا به عنوان مثال یک شهروند که در همسایگی یک مراسم که در آن آتشبازی میشود قرار دارد، اجازه دارد که از سازمان مورد هماهنگی چند و چون ایمنی مراسم را جویا شود؟ آیا به او در همان زمان پاسخ مناسب داده میشود؟ آیا به فرض عدم رعایت آییننامههای ایمنی از سوی برگزارکنندگان مراسم، با اطلاع رسانی از جانب یک شهروند عادی در همانزمان به صورت بلادرنگ با مسأله برخورد میشود؟ آیا آن شهروند خبررسان میتوان از گمنامی خود مطمئن باشد؟
آیا شهروندان میتوانند بعد از وقوع واقعه تمام جزییات مراودات و مناسبات ایمنی میان سازمان مورد هماهنگی و مسئولینبرگزاری را بررسی کنند؟ آیا در صورت متوجه شدن یک شهروند از تخلف یکی از دو طرف واقعه، آیا او میتواند راسا در مقام شهروندی و یا توسط مدعیالعموم علیه طرف متخلف شکایت کند؟ آیا قانون از او در مقابل فشارهای احتمالی حمایت میکند؟ آیا او میداند که اصولاً مدعیالعموم را کجا میتوان یافت و آیا مدعیالعموم وقت و قصد پاسخگویی به او و همرا هی با او را دارد؟
وظیفه شهروندی رعایت ایمنی
آیا قوانینی وجود دارند که بر وظیفهی هر شهروند در رعایت ایمنی همهی دیگر شهروندان تأکید کنند و برای خاطیان تنبیهی متناسب با میزان خطری که تولید کردهاند تعیین نمایند؟ آیا این قوانین به خود تولید وضعیت خطر هم توجه دارند و یا صرفاً به وقوع حادثه توجه میکنند؟ به فرض وجود این قوانین و صراحت آنها در امر ایمنی، آیا شهروندان به میزان کافی در جریان آن هستند و از تبعات حقوقی رفتار پر خطرشان آگاهند؟ آیا یک شهروند نامرتبط میتواند به سادگی و آسودگی از کسی که پرخطر رانندگی میکند، بیملاحظه در جایی که نباید آتش روشن میکند، و یا در حال ساخت بنایی بیاسلوب ایمنی است شکایت کند؟ آیا پلیس و یا مدعیالعموم مشتاقانه او را در این کار همراهی میکنند و بار را از دوش او بر دوش خود میگیرند؟
ایمنی به مثابه استاندارد ملی خدمات و کالا
همانطور که یک محصول خوراکی ساده اجبارا باید برچسب پروانه بهداشتی داشته باشد، آیا یک بلیت یک مراسم نمیتواند یک شماره ردیابی پروانه ظرفیتهای ایمنی داشته باشد که با داشتن این شماره بتوان به راحتی به صورت آنلاین از ارزیابیهای انجام شده در مورد ایمنی یک مراسم مطلع شد ؟ در مورد مکانبرگذاری مراسم و وسایل مورد استفاده در آن چطور؟ اصلاً چرا هر چیزی که به صورت محصول و یا خدمات در معرض استفاده عموم قرار میگیرد ملزم به داشتن پروانه ارزیابی ایمنی نباشد؟ و یا این که چرا مفاد آن پروانه ارزیابی نباید به سادگی قابل دسترسی باشد؟ (مثلاً این شماره پروانههای بهداشتی که روی کالاهای خوراکی میبینیم چه مفهومی دارند؟ کجا میتوان به سادگی به آنها دسترسی پیدا کرد؟) اگر به موردی برخورد کردیم که دارای این استانداردها نبود چگونه در مقام یک شهروند به سادگی و نه با هزینهی فراوان میتوانیم فرد، شرکت و یا نهاد خاطی را به دست قانون بسپاریم؟
کارآمدی و کارنامهی سیاستگزاریها:
با توجه به این که نخستین باری نیست که در یک تراژدی این چنینی همغم میشویم، اصولاً اولیای امور چه تدبیری در دفعات قبلی اندیشیدهاند و آن تدابیر را تا چه میزان عملی کردند و آن اندیشه و عمل تا چقدر کارآمد بوده است؟ اگر که سیاستگزاریها ناکار آمد بوده چه تدبیری باید اندیشید؟ اگر هسته و کانون سیاستگزار ایمنی ذاتاً ناتوان بوده است، چگونه میتوان آن را ترمیم و یا تعویض کرد؟ چه سیاستهای کلانتری در سطح ملی سعی در پایش، بهبود، ترمیم و یا تعویض این هستهها و کانونهای سیاستگزار ایمنی دارند؟
شفافیت، دردسترس بودن و قابلیت تحلیل و چالش سیاستگزاریها:
آیا اصولاً مستندی رسمی، شفاف و در دسترس عامهای وجود دارد که تدابیر ایمنی در سطح سیاستگزاری در عرض چندین سال گذشته را تحلیل کرده، به آمار کشیده و مستند کرده باشد؟ چگونه میتوان در ظرفیت یک شهروند با این سیاستها چالش کرده و آنها را بهبود بخشید؟ چگونه میتوان در ظرفیت یک سازمان مردمنهاد با این سیاستها چالش کرده و آن را بهبود بخشید؟ آیا چالش با این سیاستها به مثابه چالش با سیاستگزارها تلقی میشود؟ آیا فرد چالشگر امنیتی که پشتوانهی جسارتش باشد را خواهد داشت؟
زیرساخت آگاهی ملی ایمنی
چه نهادی مسئولیت دارد تا سطح آگاهی ملی در حوزه ایمنی را بالا ببرد و جایگاه آن نهاد در چارت نظام حکمرانی چیست؟ به فرض وجود این نهاد، کارنامه و کارایی آن در بالا بردن این سطح در یک بازهی زمانی مشخص چگونه بوده است؟ کارش چه بوده و از چه جنسی بوده (اطلاعرسانی صرف، تولید آییننامه، برنامههای مانور، اطلاعرسانی چهرهبهچهره، …)؟ نهادهای آموزشی و پرورشی رسمی به چه میزان این آگاهیرسانی را جزو وظایف خود میدانند و تا به امروز به چه میزان به بالا بردن این آگاهی در حوزهی تحت نظر خودشان اقدام کردهاند؟ من که در دبستان و دبیرستان سوئدی نبودهام اما در کشور سوئد در شهر کوچک ما، در خانهی ما را زدند و بروشور ایمنی آتش دادند و با زبان انگلیسی (که ما بفهمیم) همهی بروشور را همان دم در چهره به چهره آموزش دادند، آیا این نهاد فرضاً موجود، خودش سیستماتیک به دنبال تمامی شهروندان سرزمین میرود یا این که به صورت مقطعی، اینجا و آنجا، جسته و گریخته ممکن است سری به بعضی از شهروندان زده باشد؟
زیر ساخت دانش ایمنی:
کدام مجموعه از نهادهای تحقیقاتی و دانشگاهی در حوزه سرزمینی هستند که مسئول ایجاد و بازتولید و بومیسازی دانش ایمنی میباشند؟ به این نمونه در دانشگاه معتبر لوند در کشور نه میلیونی سوئد توجه کنید: http://www.brand.lth.se . آیا مشابه با این نهاد معتبر در یک دانشگاه معتبر، نهادی داریم که کارش تولید زیرساخت دانشی ایمنی باشد؟آیا کشوری هفتاد و چند میلیونی و به شهادت همان اندک آمارها پر مخاطره، نیازی به جایگاههای تولید زیرساخت دانش ایمنی در آن سطح کیفیت دارد یا نه؟
دانش دربارهی معضل ملی عدم رعایت ایمنی
اگر که عدم رعایت ایمنی در سطح یک معضل ملی خودنمایی میکند، چه نهادهای تحقیقاتی و دانشگاهی در حوزهی جامعهشناسی و روانشناسی و سایر علوم رفتاری و یا مرتبط به این معضل میپردازند؟ تولیدات ادبیات آنها تا امروز چه بوده است؟ اگر که به آرشیو سایت مهدکودک فرد مرتبط با تراژدی خرمدره مراجعه کنیم: http://web.archive.org/web/20091222081937/http://www.shadooneh.ir/inv/index.html
میبینیم که کسانی که در این حوزه بودهاند (که الزاماً همان کسانی نیستند که برگزار کنندهی مراسم بودهاند) حداقل در مقام گفتار و یا تبلیغاتی به بعضی از مسائل روشهای ایمنی توجه داشتهاند. حالا یکی بیاید و ببیند که چرا این نگاه ایمنی در حد سادهی آن در یک مراسم مورد استفاده قرار نگرفته و یا چرا مسئولین برگزاری مراسم این نگاه را از مسئولین مهدکودک اخذ نکردهاند؟
زیرساخت تفکر سیستمی ناظر به انسجام کل مجموعه:
چه کسی باید به کل این مجموعه نگاه کند، این پرسشها را بسازد، مطمئن شود که همهی پرسشهای لازم پرسیده شده و بعد جوابها را در کنار یکدیگر بگذارد و از کنار هم گذاشتن آنها یک معنا از آنها استخراج کند؟
راوی اصلی
هر کسی که مخاطب هر یک از این پرسشها است باید بدون حکم و دستوری پاسخجوی، پاسخساز و پاسخگوی این پرسشها باشد. این وظیفهی اوست. اما ورای این وظیفه چه کسی باید همهی این پرسشها را بپرسد، پاسخگویی را الزام کند، و نتیجهای که از کل این مجموعه میخواهیم یعنی ایمنی را در سطح سرزمینی محقق کند؟
بیانیه مراسم درختکاری جمعیت داوطلبان سبز. امسال این مراسم در تپههای تلو در شرق تهران و با حضورجمعیتی هفتاد-هشتاد نفری برگذار شد.
——————————-
ما خوابی دیدهایم. یک خواب بزرگ.
و در آن خواب، زمین بود، خورشید بود، آسمان بود، درخت بود، مرد و زن و کودک بود، پرندهی مهاجری که از شاخه پرید و تا افق را انحنایی آسوده در طول زمان کشید بود و همچنین جیرجیرکی پنهان میان پوستههای ریش ریش درخت که موسیقی امشبش را در ذهن خود مرور میکرد هم بود.
و هر کجا که رستنگاهی بود درخت و زندگی بود زیرا که مادر زمین بارور بود. و زن کودکی و امیدی دیگر را توامان باردار بود، و مرد دلش از غم بیبار و دستش از روزی پربار بود، و کودک خود همچون آذرخشی از ذرههای باردار بود که دو ابر عاشق به بوسه از یکدیگر میربایند.
نشاط کودک از نشاط زمین بود. و پرباری دست مرد از ثروت زمین و بیغمیاش از سبکی روح سلامتی بود که بر روی زمین گردش میکرد. و زن کودک دیگر و امید را در دل خود داشت زیرا که به شایستگی و پایداری بطن مادر زمین باور داشت. و زمین جایی شایسته برای زندگی کردن بود. و مردمان میهمانانی همچنان شایستهی این میزبانی بودند.
ما خوابی دیدهایم. یک خواب بزرگ.
در هنگامهای که رشتههای برهوت شب در هم میتنید و طنابی میبافت و زمختی رشتههای طنابش، در خواب گردنمان را سخت میآزرد. وقتی که کابوسها، همچون بیابان، به زیر پوستمان اندک اندک گسترانیده میشدند و انگشت و دست و بازویمان خشک میشد. و ما پتویمان کنار رفته بود و چون آدم عریان شده از بهشت بر خود میلرزیدیم.
و با وجود این ما خوابی دیدیم که گرم بود و نور بود و آب میان روشنی آینهها جاری بود و زمین بود و زمین سبز بود و خورشید با زمین از پنجرهی برگ سبزی در لذت گرم صحبتی بود، و آب از ریشه تا آسمان را در طول ساقه ترانهای ساخته بود به چه زیبایی.
حالا ما در اینجا به دنبال تعبیر این خوابیم. و تعبیرش را از کسی نمیپرسیم و در کتابی نمیخوانیم و در دست کسی نمیجوییم که اصلاً تعبیر شنیدنی و خواندنی و دیدنی نیست. تعبیر بودنی است. تعبیر این خواب اکسیری است که در کارگاههای آتشفشانی زمین عمل میآید، جایی که شیشه شیشه شیرهی جان و عصارهی فکر را میبرند و بر تخته سنگهای تفتیده و سخت جهل و آزمندی آدمیان میریزند تا شاید در هنگام فروکش لهیب آتش، اکسیر را که سبزینهی نامیرای کوچکی است روییده میان شکاف دو سنگ، بیابند. و آن هنگام که روزگار این اکسیر سبزینه را لمس کند، روزگار نه زر که شکری خواهد شد و آن خواب را زندگی خواهد کرد.
ما فروتنانه و منصفانه کمترین پیشکار کوچک این کارگاه تعبیر آن خوابی بزرگیم. هر سال در روز درختکاری به صف میایستیم تا مزد سالمان را بگیریم و برای سالی دیگر قرارداد محکم کنیم. فرصتمان دادهاند که عیدی سال نو، درختی بکاریم و آنی از آن خواب بزرگ را در بیداری تجربه کنیم. ما این فرصت را دوست داریم و از این فرصت، سفره شاهانهای در خور درویشی خویش میآراییم و به دور آن گرد هم میآییم. بیامید و بیطمع نیستیم که شاید روزی، حتی شده لکههای کمرنگی از چراق آن خواب بر در و دیوار روزگار ما بیافتد، اما صبورانه و مومنانه برای همین فرصت اندک دعای تعبیر هم سپاس داریم.
کارلزکرونا / اسفند ۱۳۹۰
جمعیت داوطلبان سبز ، منطقه تلو ۱۳۹۰، هادی کاشانی در مورد نهالهای زرشک توضیح میدهد (نام عکاس را نمیدانم)
از شهرمان سوار قطار شده بودم به سمت شهر و دانشگاه لوند برای رسیدن به یک سمینار در مورد پدیدهشناسی دانش پایداری/ماندگاری. وسط راه هم دستگاه کتابخوان کیندلم را درآورده بودم و داشتم تند و تند تیترها و خلاصهی مقالاتی را میخواندم که ظاهرا قرار بود تا قبل از سمینار متن کامل آنها را میخواندیم تا در حین سمینار/کلاس در موردشان صحبت کنیم. بنابر مقالهای که میخواندم فضای ذهنم پر از فکر در مورد تفاوت چارچوب آدمها و گروههای مختلف نسبت به مقولهی پایداری/ماندگاری بود.
خیلی به لوند نمانده بود که حس کردم چیزی محکم به قطار خورد و شاید هم در گوشهی چشمم چیزی در بیرون پنجره نزدیک به قطار سریع رد شد. سرم را از کتابخوانم بلند کردم. چند ثانیه گذشت و هیچ چیزی تغییر نکرد. خواستم دوباره به کارم برگردم که قطار بوقی کشید و شروع کرد آرام آرام متوقف شدن. باز به اطرافم نگاه میکنم به آدمهای در چشمرسام . آن مرد جوان چیز خاصی نشان نمیدهد ولی آن خانم جا افتاده اندکی نگران به نظر میرسد. خانم مامور بلیط با قدمهای استوار و اندکی تند به سمت جایگاه راننده میرود. بعد از مدتی کسی که احتمالا راننده است به انتهای دیگر قطار میرود و بعد بر میگردد. چهرهای او شاید اندکی مشوش باشد. اندکی بعد بلندگوی قطار چیزی میگوید. مرد جوان رو به من که پرسان نگاه میکنم ترجمه میکند که قطار به کسی خورده است.
هیچ چیز در قطار چندان عوض نمیشود. آدمها چندان هیجان زده به نظر نمیرسند و فقط آن چند نفر جلویی با هم صحبت کوچکی میکنند. پسر دوباره گوشی موبایلش را در گوشش میگذارد. رانندهی قطار که مرد جا افتادهای با موی بلند بسته شده است، دوباره از کنارم رد میشود. و بعد صدایش از بلندگو میآید. مرد جوان دوباره ترجمه میکند که یکی دو ساعتی اینجا هستیم. خیلی سریع پلیس میرسد. و بعد به همان سرعت آدمهایی که شبیه مامور آتشنشانی هستند و همچنین کسانی که لباس ماموران قطار را دارند اما با رنگی متفاوت. پلیسها پاکتهای بزرگ از جنس کاغذهای قابل بازیافت در دست دارند و با دستکشهای آبی دارند تکههای پخش شدهی آن آدم را جمع میکنند. خانم مامور بلیط از این سوی قطار به سوی دیگرش میرود و حتی در این وسط یک لبخند همحسی هم حوالهی یکی از مسافرین میکند. من به بیرون نگاه میکنم. کنار یک روستا شاید باشیم. درخت سیب باغچهی روبرو پر سیبهای قرمز است که شاید برای زیباییش کسی آنها را نچیده است. دو دختربچه با دوچرخه و کلاه ایمنی رنگی رد میشوند. پدری با بچه خردسالش که او را در جای مخصوص بچه در ترک دوچرخه نشانده، عبور میکند.بچهها و مرد این سمت قطار را نمیبینند. مسافران کنجکاوی خاصی برای نگاه از پنجرهها هم ندارند. ماموران آتشنشانی با آبپاش پرفشارشان بعضی از چرخها را میشورند. چرخ کنار پنجرهی من هم جزو آن چرخهاست. من دیگر مطمئن شدهام که سمینار را از دست دادهام. دوباره چیزی در بلندگو میگویند و پسر ترجمه میکند که چند صد متر جلو میرویم که ماموران کارشان را راحتتر انجام بدهند ولی کسی فکر نکند که داریم راه میافتیم. من به آن آدم گمنام فکر میکنم که حالا نیست. من یاد روزی میافتم که در خیابان میرداماد از بازار پایتخت که رد شدم دیدم چند نفر یک جا ایستادهاند و رفتم و دیدم که تیغهی آجری بلند و کج و بی معماری در برابر نسیمی که آن روز کمی تندتر میوزید طاقت نیاورده و ریخته و دختری جوان در حین عبور از زیر آن به همین سادگی جان داده است. یاد آن افتادم که بهت من را گرفته بود و شوک همکارانش را که از ساختمان بانک کنار دیوار یکی یکی بیرون میآمدند و بر پیکر افتاده بر زمین و مانتوی خاک آلوده شدهی همکار جوانشان نگاه میکردند. بلندگوی قطار چند بار دیگر صحبت کرد و این بار کس دیگری بود چون راننده عوض شده بود. قطار بالاخره راه افتاد و من در لوند پیاده شدم و بناچار در صف بازگشت قرار گرفتم. مانیتور ایستگاه نشان میدهد که خطوط جنوبی قطار سوئد به علت بسته شدن آن مسیر دچار اختلال شدهاند. آدمها را دارند با اتوبوس جا به جا میکنند. اما یواش یواش دارند اختلال را مهار میکنند. من سه بار قطار عوض میکنم تا بتوانم به شهرمان برگردم، یکیشان خیلی شلوغ بود. به پیرزنی آلمانی کمک میکنم تا در این ازدحام چمدان سنگینش را جا به جا کند. میگوید که شاعر است و برای نوشتن شعر به شهر ما میآید چون شهر ما دریا فراوان دارد و سکوت نیز هم. درقطار آخری که خلوتتر بود این نوشته را مینویسم و به آدمی فکر میکنم که ساعت سه بعد از ظهر از این دنیا رفت و قبل از آن اینجا بود و به آخرین اثرش فکر میکنم و این که حالا حتی آن تاثیر هم دارد از این جا میرود.
© 2007.
ساخته شده توسط Rodrigo آماده شده برای وردپرس فارسی و فارسی سازی شده توسط علی ایرانی.